- قناعت کردن
- بسنده کردن
معنی قناعت کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- قناعت کردن
- توسنگیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طعنه زدن سرزنش کردن
مهارت نمودن، استادی نشان دادن
داوری کردن، داورزیدن
کاشتن و کشت کردن
فرمان بردن نیوشیدن
وساطت کردن توسط کردن
کنایه از شور و غوغا کردن، هنگامه برپا کردن
توجه کردن، یاری کردن، لطف کردن، کنایه از بخشیدن
امداد نمودن، توجه کردن
شستن شستشو دادن شستن: امام خواجه که بودش سر نماز دراز بخون دختر رز خرقه را قصارت کرد. (حافظ 90)
هنگامه کردن شور و غوغا و هنگامه بر پا کردن: قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خایی
توجه کردن، محبت کردن
شستن، شستشو دادن، برای مثال امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ - ۲۷۲ حاشیه)
Adjudicate, Judge, Officiate
julgar, oficiar
слушать
судить , вести
gehorchen
urteilen, amtieren
orzekać, oceniać, przewodniczyć
слухати
słuchać
судити , проводити
obedecer
obbedire
adjudicar, juzgar, oficiar
juger, officier
obedecer
giudicare, presiedere